تاریخ انتشار: سه شنبه ۱۸ بهمن ۰۱ ساعت ۱۴:۰۱
اشتراک

یادداشتی به مناسبت بزرگداشت دهه فجر

وجه تمایز انقلاب اسلامی و تکلیف ما

  دهه فجر، فرصت مناسبی برای بازخوانی مبانی و برکات انقلاب بزرگی است که تمام حوادث بزرگ قرن بیستم را تحت تأثیر خود قرار داد؛ انقلابی که موجب تغییر مناسبات و معادلات حاکم بر جهان شد. اخبار و اطلاعات نشان می‌دهد که دشمنان زخم خورده از آن دنبال شناخت و تغییر دادن جهت اهداف و آرمان‌های آن بوده و هستند؛ اما خود ما نیز همواره مکلف به حفظ فصل ممیز گفتمانی هستیم که اکنون مقبولیتی جهانی پیدا کرده است. این فصل ممیز چیست؟

اهمیت انقلاب اسلامی ایران که در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید، تنها در این نبود که یک نظام سیاسی وابسته و بی‌کفایت را ساقط کرد. آنچه این انقلاب را از سایر قیام‌های کوچک و بزرگ، متمایز و برجسته ‌کرد، در انداختن طرحی نو در سپهر اندیشه سیاسی و ارائه گفتمانی دیگر در جهان بشریت بود.

همچنین، نو بودن این گفتمان در این نبود که می‌خواست یک نظام سیاسی را بر مبنای تئوری حاکمیت الهی استوار سازد. «حاکمیت الهی» اتفاقاً قدیمی‌ترین مبنایی است که در تاریخ بشریت، برای برپایی نظام‌های سیاسی ارائه شده بود. این تئوری، حتی در عمل نیز تجربه شده بود؛ چه در جهان غرب که کلیسا متصدی اداره جامعه و حکمرانی شد، و چه در جهان اسلام که بعد از پیامبر اکرم (ص) و جانشینان او (ع)، حکومت‌هایی به نام دین برپا شد. آنچه انقلاب اسلامی ایران را منحصر به فرد و پذیرفتنی ساخت، ارائه قرائتی از حاکمیت الهی بود که قابل جمع با مشارکت مردم و برخورداری شهروندان از آزادی و حقوق و از جمله حق تعیین سرنوشت بود.

پیشینه اجرای تئوری حاکمیت دینی

تجربه حکومت کلیسا در قرون وسطی، از این نظر تلخ و زشت بود. آنان، حاکمیت الهی را مترادف با نادیده گرفتن حق و نقش مردم معنا کردند و فرمانروایی خویش به استناد حکم خدا را، چنین ترجمه کردند که مانند خدا، هرچه می‌خواهند، می‌کنند، و مردم را حقی برای پرسش و نقد و اعتراض نیست و آنان هم تکلیفی برای پاسخگویی ندارند.

ناگفته پیداست که تداوم چنین طرز تفکری روز به روز شکاف میان «دولت- ملت» را عمیق‌تر می‌کرد. از سویی موجب پیدایش و تثبیت روحیه استبداد و تفرعن در هیئت حاکمه می‌شد، و از سوی دیگر موجب از بین‌رفتن نشاط ملی و انزواطلبی یا مقابله شهروندان با حاکمیت.

«ویل دورانت» در «تاریخ تمدن» با اشاره به رویگردانی عمومی ملت‌ها، خصوصاً فرانسوی‌ها، از تئوری حاکمیت دینی که با رنج بسیار بر کرسی نشانده بودند، می‌پرسد:« اما اين دگرگوني چگونه روي داد؟ چرا اين همه فيلسوف، به ويژه در فرانسه، از مسيحيت رويگردان شدند؟»

پاسخ او اشاره به همان واقعیتی است که گفته شد؛ واقعیتی که مرحوم استاد شهید، مرتضی مطهری(ره) نیز در چند کتاب خویش، تولد نظریه جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) را از آثار زیان‌بار آن می‌داند، و می‌گوید تاوان آن را نه تنها، مسیحیان، که همه متدینان، و از جمله ما مسلمانان پرداخته‌ایم.

همان‌طور که ایشان گفته است، تئوری حاکمیت الهی چنان نامطبوع تقریر و چندان نامقبول اجرا شد، که افکار عمومی به کلی از آن فاصله گرفت و دیگر کمتر کسی به خود اجازه می‌داد از نظریه‌ای سخن به میان آورد که وجه بارز آن نادیده گرفتن آزادی و حقوق انسان بود. از آن پس، هرکس که می‌خواست فلسفه‌ای برای سیاست ارائه دهد، با این پیش‌فرض غیرقابل گفت‌وگو، آغاز می‌کرد که « نه دین ارتباطی با حکومت دارد، و نه حکومت باید رابطه‌ای با آن برقرار کند». «دین حکومتی» و «حکومت دینی» هنوز هم اصطلاحاتی هستند که با احتیاط مورد استفاده قرار می‌گیرند. بلوک غرب «حقوق بشر» را مستلزم «انسان محوری» و کنار نهادن عنصر دین از عرصه حکومت دید، و بلوک شرق، نیز اصولاً منکر مقوله‌ای به نام خدا شد. تولد رسانه‌های نوین هم به هر دو اجازه داد تا به مدد شگردهای ارتباطی و فناوری‌هایی که هر روز جدیدتر و قدرتمندتر می‌شد، به گفتمان «یا غربی- یا شرقی» که همان ترجمان «یا لیبرالیسم- یا مارکسیسم» بود، اقتدار و قطعیتی دروغین بخشند.

این گفتمان چنان غالب و مسلط گشت که حتی برخی مبارزان مسلمان ایرانی نیز در دهه ۵۰ تسلیم آن شدند، و خیال کردند نجات از ستم غرب، راهی جز قرار گرفتن در پناه شرقِ آن روزگار ندارد. جریان «انقلاب ایدئولوژیک» در سازمان منافقین و تولد اصطلاح مجعول «مارکسیسم اسلامی» اوج این وادادگی بود.

در چنین شرایطی مردی از تبار عالمان دین که اتفاقاً از سنتی‌ترین و معتقدترین مردان ربّانی شناخته می‌شد، گفتمانی دیگر را مطرح کرد؛ گفتمانی که دیگر کمتر کسی در آن جوّ خفقان و ارعاب، جرأت طرح آن را داشت.

قرائت نوین امام از حاکمیت دینی

امام خمینی(ره)، تکمله‌ای بر شعار «نه شرقی- نه غربی»  افزوده بود، و اتفاقاً همان تکمله بود که گفتمان او را به سرعت جهان‌گیر و حاکم کرد. آن تکمله، افزودن «جمهوری اسلامی» به شعار و آرمان اصلی انقلاب بود. او قرائتی از حکومت اسلامی ارائه داد که نه تنها با دموکراسی و مردم‌سالاری در تعارض نبود، بلکه میزان را رأی ملت می‌دانست.

حقیقت آن است که دشمنان و بدخواهان در سی و چند سال گذشته، همواره تلاش کرده‌اند که این وجه تمایز را از انقلاب اسلامی بگیرند و به مردم جهان تلقین کنند که برای ایفای نقش در تعیین سرنوشت خویش، باز هم چاره‌ای جز پناه بردن به دامان تئوری‌های ضد دین و بیگانه ندارند. متأسفانه علاوه بر عوامل داخلی وابسته، عده‌ای از ما هم با ادبیاتی سخن می‌گویند که بهترین پاس گل برای بیگانگان است. به عقیده من که بارها گفته و نوشته‌ام ردیف اول کیفرخواست آنان که شبهه تقلب در انتخابات ۱۳۸۸ را آفریدند، فراهم آوردن زمینه تکرار همین ادعا، اما این بار از زبان خودی‌هایی بود که سال‌های طولانی در مهمترین مناصب، شاهد امانتداری نظام بودند.

بی‌دلیل و اتفاقی نیست که حضرت آیت الله خامنه‌ای مدظله العالی، «شریعت اسلامی» و «مردم سالاری» برخاسته از این شریعت را دو پایه اصلی مکتب امام خمینی خواندند و آن را« نسخه سیاسی ـ مدنی نوین» برای زندگی در جهان امروز نامیدند.

رهبر انقلاب اسلامی در جمله‌ای راهبردی، افزودند: «کسی گمان نبرد که امام، انتخابات را از فرهنگ غرب اتخاذ و با تفکر اسلامی مخلوط کرد؛ چرا که بدون تردید اگر انتخابات و مردمسالاری از متن شریعت اسلامی قابل اتخاذ نبود، امامِ صریح و قاطعِ ما، این موضوع را بیان می‌کردند».

صاحبان فکر و سخن؛ مخاطبان هشدار رهبری

معلوم است که مخاطب اصلی این هشدار، ما و همه کسانی است که دارای موقعیت و صاحب تریبون هستند. ایشان خواسته‌اند توالی فاسد چنین انتسابات ناروایی، حتی به نام یک برداشت دینی، را گوشزد کنند. ایجاد تردید در دل‌های مشتاق و نیز متعارض نشان دادن نسخه امام با خواست و رای مردم یکی از آن نتایج خطرناک است که رهبر فرزانه انقلاب با هوشیاری مثال‌زدنی خود به آن هشدار داده‌اند. دفاع سرسختانه ایشان در مقاطع مختلف از جمهوریت نظام که در نتایج انتخابات متجلی می‌شود، در همین اعتقاد ریشه دارد؛ اعتقادی که ایشان برگرفته از متن شریعت نامیدند؛ نه وام گرفته از فرهنگ غرب!

بهمن ۱۳۹۴

#بازنشر


دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*