تاریخ انتشار: شنبه ۱۰ دی ۰۱ ساعت ۱۱:۲۷
اشتراک

به مناسبت سیزدهم دی ماه سالروز معراج ستارگان واحد تخریب

به یاد «خلاصه خوبی ها»؛ شهید علیرضا عاصمی

فرمانده عارف و سلحشور تخریب، شهید علیرضا عاصمی از جمله سرداران کمتر شناخته شده دوران دفاع مقدس است که واقعاً یک شبه ره هزار ساله را پیموده بود. علاوه بر «شبنم عشق» و «نگین تخریب» حالا کتاب بسیار خواندنی « خلاصه خوبی ها» نیز عهده دار روایت بخشی از خاطرات و درس های آن معلم بزرگ شده است. …

خیال می کردم با « خلاصه خوبی ها»؛ یعنی شهید علیرضا عاصمی به تفصیل آشنا هستم و آنقدر از او خاطره های شنیدنی دارم که نیاز نیست، خاطرات دیگران راجع به او را بخوانم. او هیچگاه از دل و ذهن من نرفته یا کمرنگ نشده تا بخواهم درس هایش را بازخوانی کنم. هنوز هم بعد از سی و چند سال از پرکشیدنش به جوار لقاء و رحمت الهی، حس می کنم با یاد او زنده هستم و به شوق دیدار و لطف و کمکش دل بسته ام. چهره زیبا و لبخند دلنشین و محبت بی دریغش نگذاشته و نمی گذارد که نا امید شوم. به رغم همه عقب افتادگی ها و پس رفت ها، بازهم احساس می کنم به پیمانی که با هم بسته بودیم، سخت وفادار است و بی وفایی مرا نادیده می گیرد. با اینکه همیشه در بیان احساس و عواطف خود و آگاه کردن دیگران از آنچه در درونم         می گذرد ناتوان و ناموفق بوده ام، در این یک مورد شاید بقیه هم حدس زده باشند که من تا چه اندازه به علی عاصمی وابسته هستم. به علی و به پدر و مادرش. به علی و شهر و مرقد مطهرش. به علی و یادگار یگانه اش. به علی و هرچیز دیگری که به او مربوط می شود.

با این خواب و خیال ها به خاطره های شیرین خودم بسنده می کردم و نمی خواستم با خواندن و شنیدن خاطرات دیگران رقیبی برای این دلدادگی پیدا شود!

با خود می پنداشتم « اگر در خانه کس است یک حرف بس است». دیگران چه می خواهند بگویند که من از علی ندیده یا نشنیده باشم. با حسرت و داغ و شرمندگی همان ها بمانم و بروم بهتر است تا اینکه حسرت و داغ و شرمندگی دیگری هم افزوده شود. به همین دلیل خاطرات همسر بردبار و وفادارش را که با نام          « خلاصه خوبی ها» منتشر شده و در کتابخانه داشتم، مطالعه نکرده بودم. می دانستم که ایشان تا چه اندازه همراه علی بود و با او چه مسیری از منازل ایمان و اخلاص و معرفت را پیموده است. می دانستم تا کجا علی را یاری داده است و پروبال او را برای پروازی چنین شکوهمند گشوده است و می دانستم علی به چه میزان خود را مدیون به او می داند. گهگاهی با همان حجب و حیای مثال زدنی اش، روزنه ای را به این عرصه از زندگی کوتاهش به روی من باز کرده بود. بعد از شهادت هم مدتها سفارش ایشان و رسول را می کرد. به خوابم       می آمد. مشکلات آنها را می گفت و مرا راهی خانه آنها در  کَن می ساخت؛ تا وقتی که دیگر به لطف خدا نگرانی اش پایان یافت یا شاید هم دیگر نمی خواست مرا واسطه کند.

حالا روز آخر ماه مبارک رمضان رسیده بودم. هیچگاه آن معرفت لازم را به این ماه نداشته ام که در تب جمع شدن سفره ضیافت الهی بسوزم. اما  اکنون که به نفس های آخر نزدیک می شوم، بیشتر احساس زیان   می کنم. کلافه بودم و از فرط غصه و ناچاری به خود می پیچیدم و نمی دانستم چه باید کرد و چگونه می توان این دل سرگشته را آرام ساخت. در دل این حیرت و نا آرامی دوباره چشمم به « خلاصه خوبی ها» افتاد که مدتها است پیش روی خود گذاشته ام تا خاطراتم را زنده نگهدارم. اما این بار بی اختیار آن را برداشتم. با خود گفتم: چند خطی از آن بخوانم تا مگر باز هم یاد علی، هرچیز دیگری را از یادم ببرد. شروع کردم ولی نتوانستم پایان دهم تا اینکه کتاب را تمام کردم.

آن خیال ها یکباره از بین رفت. پرده پندار پاره شد و فهمیدم که تا کنون از چه لذتی بی بهره بودم؛ لذت تماشای علی از پنجره خاطرات همسر. این نگاه، نگاه دیگری است که ما نداشتیم و نمی توانستیم داشته باشیم. جلوت خیلی از مردان بزرگ با خلوت آنان متفاوت و ناسازگار است. اما « مرضیه خانم» نشان داده است که علی ما، همان علیِ او است؛ البته با لطافت و عمق بیشتر. ما علی را به عنوان یک « فرمانده» دیده بودیم و من او را به عنوان یک « برادر» و راهنمای بی ادعا تجربه کرده بودم، اما هیچ  وقت به او از نگاه یک همسر با وفا و مربیِ همراه تماشا نکرده بودم. ممکن هم نبود. این پنجره را فقط « مرضیه خانم» می توانست به روی همه ما بگشاید؛ کاری که زیر بار آن نمی رفت. شاید می خواست آن علی، همچنان فقط برای او بماند. بعد از شهادت علی و تا مدتها پس از پایان جنگ که به خواست علی، خدمت خاندان نبی اللهی می رفتم، بارها تلاش کردم از ایشان ناگفته هایی را بشنوم. اما موفق نمی شدم. حتی یکبار که با هماهنگی قبلی، خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی را با خود بردم و مصاحبه ای تهیه و منتشر کرد، ایشان باز هم به حداقل ها اکتفا نمود و آن روزنامه با یادداشت های من کار خود را تکمیل تر ساخت.

« مرضیه خانم» کم با علی زندگی کرد، ولی خیلی به او کمک کرد. کمک کرد تا بی دغدغه با ما باشد و با خاطری آسوده به پرواز در آید. این راهم می دیدم و هم گاهی از علی می شنیدم . اما « خلاصه خوبی ها»، به خوبی پرده از این راز ناگفته برداشته است. در این کتاب، علاوه بر اینکه می توان علی را بیشتر و بهتر دید و علاوه بر اینکه رازهای خلوت او را می توان زیباتر و تاثیر گذار تر شنید، با نیمه پنهان زندگی او هم می توان آشنا شد. در این کتاب می توان دید که واقعاً « از دامان زن است که مرد به معراج می رود».

خانم نبی اللهی باز هم تمام کوشش خود را کرده است تا زیر سایه علی پنهان بماند. ایمان و اخلاص نگذاشته است که از خود بگوید. اما خواست خدا چیز دیگری است و شما در این کتاب با وضوح هر چه    تمام تر از خود گذشتگی و رهایی یک زن از وابستگی های دنیایی را می بینید که در آغاز جوانی چگونه پا بر همه خواسته های معقول و مرسوم می گذارد، با پروردگارش دادوستد می کند و با دادن همه چیز خود، شرف همزیستی با یکی از ستارگان فروزان آسمان شهادت را می خرد و به افتخار همسری و همراهی با او می رسد.

این جنبه از کتاب، خصوصاً در روزگار ما و برای دختران و مادران خواندنی و آموختنی است.« عشق» حقیقی و « لذت» واقعی را می توان در لابه لای خطوط این کتاب دید و با کنار زدن حجاب کلمات ، مشاهده کرد « که تا چه حدّ است مکان آدمیت».

از مهربانی و عطوفت علی و رابطه عاشقانه و عارفانه او با همسرش بی خبر نبودم. آنگاه که در کمال حسرت و نا باوری تکه های بدن او را در آرامگاه ابدی اش می نهادم، جلوه های دیگری از این حقیقت خدایی را نیز دیده بودم؛ آنجا که این همسر باوفا در اوج وقار و حیاء با علی خداحافظی و نجوا می کرد. اما این کتاب چیز دیگری است و می توان آن را « خلاصه خوبی ها»ی یک زن مسلمان هم نامید. از همین جا است که فکرمی کنم نقش و تاثیر زنان در دفاع مقدس، بویژه مادران و همسران شهدا، فصل مفصلی است که متاسفانه هنوز باب آن را هم نگشوده ایم. ای کاش بیش از این مکتوم  نماند و محروم نمانیم.

جفا می دانم که از « خانم طیبه مزینانی» هم نام نبرم. حقاً و انصافاً از عهده کار خود به نیکی برآمده اند. اثر او نشان می دهد که علی را بخوبی شناخته است. تصویری که او از شنیدن و خواندن خاطرات علی در ذهن خلاّق خویش پرورانده است دقیقاً درست و واقعی است. قلم روان و احساسات لطیفی که او را با راوی خاطرات همگام ساخته، بر خواندنی شدن  « خلاصه خوبی ها» افزوده است.

امید آن دارم که پاداش تلاش خود را در دنیا و آخرت دریابد. برای همراه علی و یادگار او و خاندانش بهترین ها را آرزو می کنم و به دعای آنان برای روزی چشم دوخته ام که از این دنیا چشم خواهم دوخت، خدا از دل من و ما آگاه است و امیدوارم شرمندگی و افسوس امروز ما را کفاره خجلت و حسرت روز خوش دیدار قرار دهد. او که امروز رسوا نمی کند، چگونه در آخرت رهایمان خواهد ساخت؟!

امیدوار به مغفرت و رحمت بی انتهای پروردگار

محسن اسماعیلی

#باز-نشر

 


دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*